«سوار کاری به دوستش گفت:
-بیا به کوهی برویم که خدا در آنجاست.می خواهم به تو اثبات کنم که تنها کاری که او بلد است این است که از ما چیزی بخواهد،در حالی که به هیچ وجه کمکمان نمی کند تا بارمان سبک شود.
دیگری گفت:
-خوب،من هم به آنجا می آیم تا ایمانم را نشان دهم.
شبانه به بالای کوه رسیدند و در تاریکی صدایی را شنیدند:
-سنگ های زمین را بار اسبانتان کنید.
سوار کار اولی گفت:
-می بینی؟بعد از پیمودن چنین راه سر بالایی،تازه می خواهد بار سنگین تری هم بر دوشمان بگذارد.من که اطاعت نمی کنم.
دومی همان کاری را که گفته شده بود،انجام داد.وقتی به پای کوه رسید،سپیده دم بود و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ هایی که سوار کار مؤمن حمل کرده بود می تابید:ناب ترین سنگ های الماس بود!
استاد می گوید:
-تصمیمات خداوند،مرموز امّا همیشه به نفع ماست.» (برگرفته از کتاب مکتوب ،نوشته پائولو کوئیلو،مطلب شماره 20)
گاهی یک اتفاق ساده باعث خیلی چیزها میشود.ممکن است آن اتفاق خوشایند ما نباشد،ممکن است ازچیزی که پیش آمده بسیار دلگیر شویم،امّا هیچ وقت نمی توانیم مطمئن باشیم که اگر این اتفاق نمی افتاد و ما به خواسته خود میرسیدیم حتما ضررو زیانی متوجه ما میشد.
حتما خدا بهتر میداند که چه چیزی برای ما بهتر است.او بهتر از هر کسی میداند که بهترین اتفاق برای ما چیست و چگونه باید رخ دهد،از کجا شروع شده در چه زمانی باشد و در کجا و چه زمانی به پایان برسد.
اگر کمی بیشتر فکر کنیم،کمی بیشتر تمرکز کنیم شاید بتوانیم درک کنیم که دلیل این کارها و اتفاقات چه بوده.